باز در بزم غمت نعره نوشانوش است
عقل حیران و خرد واله و جان مدهوش است
نرسد خسته دلان را ز تو جز نیش ستم
گر چه جام لب لعل تو لبالب نوش است
اشک گرمم ز تف خون دل آید در چشم
بس که در آتش شوق تو دلم در جوش است
کسوت خواجگی و خلعت شاهی چه کند
هر که را غاشیه بندگیت بر دوش است
بر سر بستر اندوه دهم جان آخر
چون مرا شاهد مقصود نه در آغوش است
می گذشتی و به خود زمزمه ای می کردی
عمرها شد که مرا لذت آن در گوش است
قصه عشق تو جامی ز کسان چون پوشد
چهره گویاست اگر چند زبان خاموش است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هر کجا حرف تو آید به میان، گل گوش است
همه تن شمع زبان است، ولی خاموش است
صبحدم بلبل شوریده کجا، خواب کجا
بگذارید که از نکهت گل بیهوش است
نیست چشمی که ز آهم نبود اشک آلود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.