بیا که روی تو خورشید عالم افروز است
شبم ز روی تو چون روز و روز فیروز است
شد از جمال تو فیروز روز من وان روز
که خواستم شب و روز از خدای امروز است
شبم ز شعله شمع و چراغ مستغنی ست
چنین که مشعله آه من شب افروز است
به تیغ غمزه اگر چاک می کنی جگرم
چه غم چو ناوک مژگان تو جگردوز است
چنین که عشق تو زد راه پیر دانشمند
چه جای طعن جوانان دانش اندوز است
رخی چنین خوش و آنگاه خوی بد حاشا
معلم تو اگر نغلطم بدآموز است
تو مرد عافیتی جامی از بتان بگسل
که عشق شیوه رندان عافیت سوز است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است
شب وصال توخوشتر ز روز نوروز است
عجب مدار که سوزم چوشمع سر تا پای
که آتش غم عشق رخ توجان سوز است
کمان و تیر چه حاجت تو را به روزشکار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.