گنجور

 
جامی

بحمدالله که بازم دیده روشن شد به دیدارت

گرفتم قوت جان از حقه لعل شکربارت

غبارآلوده می آیی و چرخ این آرزو دارد

کز آب چشمه خورشید شوید گرد رخسارت

کلاه دلبری کج نه سمند ناز جولان ده

که باشد همت نیکان ز چشم بد نگهدارت

کمند جعد خم در خم گر اینسان افکنی بینم

همه گردنکشان ملک را آخر گرفتارت

چه حاجت پاسان گرد در و بام تو گردیدن

چو روز روشن است از شعله آهم شب تارت

اگر چون آفتابم نیست ره در روزنت این بس

که روزی سایه وار از پا درافتم زیر دیوارت

چو مرغان خزان دیده خمش بود از سخن جامی

ولی در گفت و گو آورد بازش بوی گلزارت

 
 
 
اوحدی

نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟

دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟

دل از دستم برون بردی که با ما سر در آری تو

بما سر در نیاوردی و سرها رفت در کارت

گمان بردم که: میجوید دلت وصل مرا، لیکن

[...]

امیرعلیشیر نوایی

زهی از تاب می گل گل شگفته باغ رخسارت

ز هر گلخار خاری در دل عشاق بیمارت

بدان رخسار و قامت گر نمایی جلوه در گلشن

قیامت افتد از قامت ز رعنایی رفتارت

به دام زلف هر سو دانه خالت عجب نبود

[...]

محتشم کاشانی

هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت

کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت

به آب دیده پروردم نهالت را چه دانستم

که بر هربی بصر بارد ثرم نخل ثمر بارت

هنوزت بوی شیر از غنچهٔ سیراب می‌آید

[...]

صائب تبریزی

غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت

نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت

تو با آن قامت رعنا به هر گلشن که بخرامی

خیابان می کشد چون سرو قد از شوق رفتارت

ز شیرینی سرشک شمع نقل انجمن گردد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه