گنجور

 
صائب تبریزی

غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت

نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت

تو با آن قامت رعنا به هر گلشن که بخرامی

خیابان می کشد چون سرو قد از شوق رفتارت

ز شیرینی سرشک شمع نقل انجمن گردد

به هر محفل که آید در سخن لعل شکربارت

سرافرازی ترا چون شاخ گل می زیبد از خوبان

که گل سامان بال وپر دهد از شوق دستارت

نگردد در تماشای تو چون نظارگی حیران؟

که می دارد عرق را از چکیدن باز رخسارت

سخن خونها خورد تا زان لب نازک برون آید

ز خون خلق سیراب است از بس لعل خونخوارت

چه گل چیند ز رخسار تو چشم اشکبار من؟

که می داند عرق را شبنم بیگانه گلزارت

شود رطل گران نظارگی را نقش پای تو

ز بس مستانه چون موج شراب افتاده رفتارت

غبار آلوده گرد کسادی می رود بیرون

اگر یوسف به آن سامان حسن آید به بازارت

چو مژگان سینه ام چاک است از رشک نگاه تو

که در هر گردشی گردد به گرد چشم بیمارت

کباب تر به اخگر آنچنان هرگز نمی چسبد

که می چسبد ز خونگرمی به دلها لعل خونخوارت

مگر زلفت عنانداری کند دلهای وحشی را

که از شوخی نپردازد به عاشق چشم عیارت

ترا می زیبد از زنجیر مویان بنده پروردن

که بر آزادمردان نازها دارد گرفتارت

ز گلزار تو مرغ جان صائب چون هوا گیرد؟

که دامنگیر گردد بوی گل را خار دیوارت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟

دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟

دل از دستم برون بردی که با ما سر در آری تو

بما سر در نیاوردی و سرها رفت در کارت

گمان بردم که: میجوید دلت وصل مرا، لیکن

[...]

جامی

بحمدالله که بازم دیده روشن شد به دیدارت

گرفتم قوت جان از حقه لعل شکربارت

غبارآلوده می آیی و چرخ این آرزو دارد

کز آب چشمه خورشید شوید گرد رخسارت

کلاه دلبری کج نه سمند ناز جولان ده

[...]

امیرعلیشیر نوایی

زهی از تاب می گل گل شگفته باغ رخسارت

ز هر گلخار خاری در دل عشاق بیمارت

بدان رخسار و قامت گر نمایی جلوه در گلشن

قیامت افتد از قامت ز رعنایی رفتارت

به دام زلف هر سو دانه خالت عجب نبود

[...]

محتشم کاشانی

هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت

کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت

به آب دیده پروردم نهالت را چه دانستم

که بر هربی بصر بارد ثرم نخل ثمر بارت

هنوزت بوی شیر از غنچهٔ سیراب می‌آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه