گنجور

 
جامی

ای عمر گرانمایه و ای جان گرامی

جانم به فدایت ز کجایی و چه نامی

کردیم دل و دیده مقام تو ولی نیست

معلوم که با خسته دلان در چه مقامی

دمساز سگان در خود صد رهم افزون

دیدی و نگفتی که ازین خیل کدامی

بر روی زمین حیف بود آن کف پا حیف

بر دیده من نه قدم آن دم که خرامی

غم نیست اگر ماه ملک نیمه نمانده ست

رخساره برافروز که ما را تو تمامی

زاهد نشد آگاه ز اسرار خرابات

ادراک وقایع نکند مردم عامی

هرگز نکند آرزوی خلعت شاهی

جامی که رسید از تو به تشریف غلامی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode