گنجور

 
جامی

اغیار را مدام می از جام زر دهی

چون دور ما رسد همه خون جگر دهی

جانم ز شوق سوخت چه باشد اگر گهی

بویی ز پیرهن به نسیم سحر دهی

ای باد اگر کنی سوی آن آستان گذر

از من هزار بوسه بر آن خاک در دهی

ور در حریم حرمت او بار باشدت

از حال خستگان فراقش خبر دهی

بیماری مرا نتواند کسی علاج

خیز ای طبیب چند مرا درد سر دهی

ساقی شتاب کن که بود محنت فراق

گردد فرامش ار دو سه جام دگر دهی

جامی به جان رسید ز غم کاش ای اجل

از جام مرگ شربت او زودتر دهی

 
 
 
حزین لاهیجی

ای ناله، چند در غم دل دردسر دهی؟

مغز مرا، به بوی کباب جگر دهی؟

از قطره نم گرفته و بخشی به جوی و بحر

لخت جگر فشرده، به مژگان تر دهی؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه