گنجور

 
جامی

برتر آمد در علو این منزل از چرخ برین

نیست با این منزلت یک خانه در روی زمین

بس که طرح و وضع شیرین آمده ست این خانه را

همچو بیت نحل پنداری پر است از انگبین

هست طاق غرفه اش ابرو و شه در وی چو چشم

نیست خوبان جهان را چشم و ابرویی چنین

شاه بیت نظم عالم خوانمش ور بشنود

جان فردوسی ز خلد این نکته گوید آفرین

نقشبندان روی در دیوار آرند ار رسد

نسخه ای از نقش های روی دیوارش به چین

بوی اگر بردی ز رنگ آمیزی نقاش او

خامه از مژگان و رنگ از چهره دادی حور عین

مختصر سازم سخن زیرا محل بس نازک است

هست برج سعد و خورشیدی در او مسند نشین

آفتاب آسمان سلطنت سلطان حسین

کز فروغ اوست روشن عرصه دنیا و دین

بانی کاخ جهانبانی کز آغاز وجود

ذات او مقصود بود از امتزاج ماء و طین

مهر انور کز طلوعش گردد انجم ناپدید

گرد بام قصر قدرش مرغی آمد دانه چین

پاسبان از کنگر ایوانش ار بیند به زیر

شرفه های سدره را بیند کم از اسنان سین

یک نگین از خاتمش فیروزه چرخ است و هست

خاتمش را قاف تا قاف جهان زیر نگین

عدل او تا بست دست ظالم را دیگر نشد

رنجه مویی بر گوزن از پنجه شیر عرین

فتنه ایام را سدی ست تیغ او سدید

حوزه اسلام را حصنی ست حفظ او حصین

چون گذر بر روضه لطفش کنند اهل نیاز

با هزاران آرزو و آز خانهاشان قرین

آید از گلهاش بوی هذه «جنات عدن »

خیزد از مرغانش بانگ «فادخلوها خالدین »

مهر او در شاهد و غایب اثر کرد آنچنان

کز رحم آید جنین داغ ولایش بر جبین

تا بنای ملک را زیر سپهر بی ستون

غیر عدل و راستی نبود ستون راستین

از ستون عدل او بادا بنای ملک راست

وین دعا را باد آمین از دم روح الامین