گنجور

 
جامی

بود ازین گونه مرده بوبکر

رسته از کید زرق و حیله و مکر

زان چو دیدش نبی که می پیمود

ره درین تیره خاکدان فرمود

هر که خواهد ز خلق کهنه و نو

نگرد مرده روان گو رو

آهوی مشک نافه را بنگر

پسر بو قحافه را بنگر

او چنین مرده و گروه شقاق

می زنندش ز جهل طعن نفاق

کان صدق و نفاق یعنی چه

غرق وصل و فراق یعنی چه

بود آیینه تمام صفا

عکس بینندگان در او پیدا

هر که سویش ز نیک و بد می دید

اندر او عکس روی خود می دید

طعنه بر وی ز جان پر کینه

طعن زشتان بود بر آیینه

زشت ننهد ز بد سرشتی خویش

جز بر آیینه عیب زشتی خویش

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]