گنجور

 
جامی

بود ازین گونه مرده بوبکر

رسته از کید زرق و حیله و مکر

زان چو دیدش نبی که می پیمود

ره درین تیره خاکدان فرمود

هر که خواهد ز خلق کهنه و نو

نگرد مرده روان گو رو

آهوی مشک نافه را بنگر

پسر بو قحافه را بنگر

او چنین مرده و گروه شقاق

می زنندش ز جهل طعن نفاق

کان صدق و نفاق یعنی چه

غرق وصل و فراق یعنی چه

بود آیینه تمام صفا

عکس بینندگان در او پیدا

هر که سویش ز نیک و بد می دید

اندر او عکس روی خود می دید

طعنه بر وی ز جان پر کینه

طعن زشتان بود بر آیینه

زشت ننهد ز بد سرشتی خویش

جز بر آیینه عیب زشتی خویش