گنجور

 
جامی

معتمر چون بدید صورت حال

بر ضمیرش نشست گرد ملال

گام زد در ره پریشانی

داد رخت خرد به حیرانی

کان همه نالش از زبان که بود

وان همه سوزش از فغان که بود

چیست این ناله کیست نالنده

باز در خامشی سگالنده

آدمی یا نه آدمیست پریست

کآدمی وار کرده نوحه گریست

کاش چون خاست از دلش ناله

ناله را رفتمی ز دنباله

تا به نالنده راه یافتمی

پرده راز او شکافتمی

کردمی غور در نظاره گری

دست بگشادمی به چاره گری

چون بدین حال یک دو لحظه گذشت

حال آن دل رمیده باز بگشت

تیز برداشت همچو چنگ آواز

غزلی جانگداز کرد آغاز

غزل سینه سوز و دردآمیز

غزلی صبر کاه و شوق انگیز

بیت بیتش مقام سوز و نیاز

در هر مصرعش ز عیش فراز

حرف حرفش همه فسانه درد

نغمه محنت و ترانه درد

اولش نور عشق را مطلع

وآخرش روز وصل را مقطع

در قوافیش شرح سینه تنگ

بحر او رهنما به کام نهنگ

گه در او ذکر یار و منزل او

وصف شیرینی شمایل او

گه در او عجز و خواری عاشق

قصه خاکساری عاشق

گه در او محنت درازی شب

عمر کاهی و جانگدازی شب

گه در او داستان روز فراق

حرقت داغ شوق و سوز فراق