گنجور

 
جامی

عشق عاشق چو سر کشد به کمال

شود از غیر عشق فارغ بال

عشق را قبله گاه خود سازد

دل ز معشوق هم بپردازد

حب محبوب حب حب گردد

آنچه لب بود لب لب گردد

غیر حب کس نماندش محبوب

شود اندر شهود حب مغلوب

عشق او چون بدین حد انجامد

پا به دامن کشد بیارامد

به گریبان جان درآرد سر

بندد از هر چه غیر عشق نظر

طالب این مقام بود نبی

که به حق در اوان به طلبی

گفت کای چشم و گوش من همه تو

مایه عقل و هوش من همه تو

عشق خود را که غایت امل است

دولت لایزال و لم یزل است

بر من خسته جان تشنه جگر

ساز محبوب تر ز سمع و بصر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode