لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
جامی

عشق عاشق چو سر کشد به کمال

شود از غیر عشق فارغ بال

عشق را قبله گاه خود سازد

دل ز معشوق هم بپردازد

حب محبوب حب حب گردد

آنچه لب بود لب لب گردد

غیر حب کس نماندش محبوب

شود اندر شهود حب مغلوب

عشق او چون بدین حد انجامد

پا به دامن کشد بیارامد

به گریبان جان درآرد سر

بندد از هر چه غیر عشق نظر

طالب این مقام بود نبی

که به حق در اوان به طلبی

گفت کای چشم و گوش من همه تو

مایه عقل و هوش من همه تو

عشق خود را که غایت امل است

دولت لایزال و لم یزل است

بر من خسته جان تشنه جگر

ساز محبوب تر ز سمع و بصر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]