گنجور

 
جامی

هست ازین جمله آنکه اهل نظر

که ندوزند چشم دل ز اثر

به تفکر شوند برخوردار

ز آیت فانظروا الی الآثار

در جمال اثر کنند نگاه

به مؤثر برند از آنجا راه

از وجود ذوات در هر حال

بر وجودش کنند استدلال

زانکه آن کش وجود نیست به خود

موجدی بایدش به حکم خرد

در فضای وجود ننهد پا

یک بنا بی عنایت بنا

نعت موجد وجوب می باید

کز تسلسل محال پیش آید

حال عالم به یک نظام و نسق

نیست الا دلیل وحدت حق

موجد کون اگر دو تا بودی

کار آن منتظم کجا بودی

صنع پاکش چو هست محکم و راست

می برد عقل پی که او داناست

نیست پوشیده بر ذوی الافهام

که حیات است شرط علم مدام

اختصاص حوادث اکوان

به مواقیت عالم و ازمان

بر ثبوت ارادت است دلیل

نکی نفی آن به رای علیل

اولا هر چه خواست کرد آخر

وصف قدرت ازین شود ظاهر

قس علی ذاک سایر الاوصاف

کین بود پیش هوشمند کفاف

من که اسرار عشق می گویم

راه ارباب فکر چون پویم

فکر سرگشتی ست در ره عشق

کی رود حکم فکر بر شه عشق

چون نماند کمال عشق جمال

لال گردد زبان استدلال

ای خوش آن کو جمال حق دیده

پرده های اثر بدریده

پردگی جلوه کرده بر نظرش

گشته نور شهود پرده درش

گل توحید بی شکی چیده

پرده و پردگی یکی دیده