گنجور

 
جامی

سوی وسواس او گراید دیو

همچو خون در رگش درآید ریو

گه بگوید نویت پی در پی

گه به لاحول سازد آن را طی

گه کند پست و گه بلند آهنگ

گه گزیند شتاب و گاه درنگ

گاه تا دوش ها برآرد دست

گه به پهلو فرو گذارد دست

گاه سر گاه ریش جنباند

گه چپ و راست رو بگرداند

کرد ورد نماز امام تمام

وان موسوس هنوز در احرام

خلق حیران که در چه کار است این

دیو خرم که یار غار است این

می کند از تکرر نیت

قصد کسب حضور جمعیت

لیک این معنی است بس مشکل

به یکی لحظه کی شود حاصل

کاش این فکر پیش ازین کردی

غم این کار پیش ازاین خوردی

هر که در خانه کرد خر تیمار

برد آسان به سوی منزل بار

وان که جو در سر بیابان داد

بارش آخر به پشت خویش نهاد