گنجور

 
جامی

خلق عالم همه درین کارند

رو به وهم و خیال خود دارند

همه اندر خداپرستی فاش

لیکن آزر صفت خدای تراش

هر کسی بر امید بهبودی

بسته با خود خیال معبودی

روی تعظیم خود در او کرده

مهر او در درونه پرورده

به عبادت اگر چه مشغول است

عابد آن اله مجعول است

روز حشر که بر عموم بشر

حق تجلی کند به جمله صور

آن تجلی ز حضرت احدش

نبود جز به وفق معتقدش

جز در آن صورت ار شود ظاهر

گردد آن را ز جاهلی منکر

چون تجلی که در معاد بود

همه بر طبق اعتقاد بود

مکن او را به اعتقادی خاص

شو ز قید هر اعتقاد خلاص

نیست حصری خدای را و حدی

که مقید شود به معتقدی

تخته خامه عقاید باش

در همه صورتش مشاهد باش

شو هیولای جمله معتقدات

بو که یابی ز قید و حصر نجات