گنجور

 
جامی

متقی نفس خویش را چو شناخت

در شرورش وقایه حق ساخت

سپری شد به پیش حق که مدام

دارد او را نگه ز تیر ملام

هر چه آمد ز جنس نقصان پیش

داشت مسند به نفس ناقص خویش

گرچه در کیش صاحب تفرید

آن تقاضا همی کند توحید

که همه فعل ها چه زشت و چه خوب

بی وسایط به حق بود منسوب

لیک از آنجا که شیوه ادب است

نسبت فعل شر به حق عجب است

همچنین از مقوله افعال

هر چه دید از قبیل خیر و کمال

ساخت خاطر تهی ز وایه خویش

کرد حق را در آن وقایه خویش

نزد از نفس و فعل نفس نطق

داشت بی واسطه مضاف به حق

تا نیفتد در آن فساد و خلل

از ظهور و غرور نفس دغل

نزند سر ریا و عجب ازوی

گرددش نامه رعونت طی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]