گنجور

 
جامی

خسروی را که بود فرزندان

وقت رفتن رسید ازین زندان

هر یکی را به حیله کاری و فن

داد تیری که زور کن بشکن

یک به یک را چو قوت تن بود

زور کردن همان شکستن بود

تیرها دسته کرد دیگر بار

نه فزون و نه کم ازان به شمار

نتوانست کس که زور زند

دسته تیر را به هم شکند

گفت باشید اگر به هم هم پشت

بشکند زود پشت خصم درشت

ور بدارید از آنچه گفتم دست

زودتان اوفتد ز خصم شکست

یک یک انگشت اگر دهی به کسی

که بود زور او کم از تو بسی

تابد انگشت تو چنان به شتاب

که در آن تافتن رود ز تو تاب

ور به هر پنج تا بیش پنجه

دستش از تافتن کنی رنجه

جمع را هست قوت معتاد

که نباشد میسر از آحاد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]