گنجور

 
جامی

خسروی را که بود فرزندان

وقت رفتن رسید ازین زندان

هر یکی را به حیله کاری و فن

داد تیری که زور کن بشکن

یک به یک را چو قوت تن بود

زور کردن همان شکستن بود

تیرها دسته کرد دیگر بار

نه فزون و نه کم ازان به شمار

نتوانست کس که زور زند

دسته تیر را به هم شکند

گفت باشید اگر به هم هم پشت

بشکند زود پشت خصم درشت

ور بدارید از آنچه گفتم دست

زودتان اوفتد ز خصم شکست

یک یک انگشت اگر دهی به کسی

که بود زور او کم از تو بسی

تابد انگشت تو چنان به شتاب

که در آن تافتن رود ز تو تاب

ور به هر پنج تا بیش پنجه

دستش از تافتن کنی رنجه

جمع را هست قوت معتاد

که نباشد میسر از آحاد