گنجور

 
جامی

پی به مقصود کی برد سالک

نا شده نفس خویش را هالک

دل چو در نفس و وایه او بست

گشت ازان وایه پایه او پست

می خورد می چرد بهایم وار

می برد می درد سبع کردار

بر رخش باب قرب مسدود است

وز حریم حضور مطرود است

می نهد پا برون ز حد حقوق

عاشق است او حظوظ چون معشوق

بر حقوق اقتصار ننماید

ره به کسب حظوظ پیماید

هر چه باشد بدان حیات منوط

یا قوام بدن بدان مربوط

از ضرورات نفس دارندش

وز حقوق بدن شمارندش

هست بی آن بقای نفس محال

ترک آن را بکل مبند خیال

وانچه زاید بود بر این مقدار

ز آرزوهای نفس بد کردار

نفس را باشد از قبیل حظوظ

هر که مرد است ازان بود محفوظ

چون حقوقی بود طعام و شراب

نور زاید ازان و صدق و صواب

فعل خیرات و ترک محظورات

واندر این فعل ترک صبر و ثبات

ور حظوظی بود معاذالله

آید از وی نتیجه های تباه

ظلمت و غفلت و فساد و فجور

ریبت و غیبت و عناد و غرور

بر حقوق اقتصار کردن به

ترک حظ اختیار کردن به

سالها هر چه خواستی کردی

عمرها هر چه خواستی خوردی

چیست آخر ازان ذخیره تو

جز دل تار و نفس تیره تو

دو سه روزی لبی به دندان گیر

راه مردان و ارجمندان گیر

بهر نای گلو و طبل شکم

چند باشی به جنگ غصه دژم

نای خالی به است و طبل تهی

چند در نای و طبل لقمه نهی

تا تو این نای را نسازی تنگ

نشوی در جهان بلند آهنگ

تا بر این طبل تازه باشد پوست

نرسد صیت تو به دشمن و دوست

پیش ازان کت اجل بگیرد نای

بزنی طبل ازین سپنج سرای

شو علم در فنا و فقر و قدم

نه به ملک قدم به طبل و علم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]