گنجور

 
جامی

جوع آیین سالک راه است

شیوه عارفان آگاه است

جوع سالک به اختیار بود

جوع عارف به اضطرار بود

می نماید رونده مرتاض

از مطاعم به قصد خویش اعراض

تا دلش خوی با خوشی نکند

نفسش آهنگ سرکشی نکند

راهش آخر به مقصد انجامد

چون به مقصد رسد بیارامد

مرد عارف چو یافت لذت قرب

نه به اکلش فتد کشش نه به شرب

اکل و شربش چه باشد انس به حق

دایم او در حق است مستغرق

لقمه از خوان یطعمش بینی

شربت از چشمه سار یسقینی

جان او در تجلی صمدی

دارد از حق تسلی ابدی

حاجت خوردن از تهی شکمیست

مر صمد را تو خود بگو چه کمیست

گر صمد را کسی کند تعریف

فهو مالم یکن له تجویف

وصف تجویف خاص امکان است

پری او ز فیض رحمان است

گر نه رحمان کند وجود دهی

ماند از معنی وجود تهی

ذات رحمان چو هست عین وجود

خالی از کجا تواند بود