گنجور

 
جامی

وان دگر آن که صحبت مولا

کرد ایثار بر همه دنیا

روز و شب صحبت خدای گزید

دل ز پیوند ماسوا ببرید

کرد خالی ز ما خلق خود را

داد یکبارگی به حق خود را

دست و دل از هر آرزو بگسست

هر چه شد قید او ازو بگسست

صحبتی در گرفت تنگ بسی

که نگنجید در میانه کسی

مگر آن کس که محو خود کرده ست

ترک پیوند نیک و بد کرده ست

کرده بر خویش جیب هستی شق

بر زده سر ز جیب هستی حق

خاک بر حرف خویش پاشیده

بل کزین دفترش تراشیده

از من و ما نهاده بیرون پای

سر مویی نمانده زو بر جای

یکسر از موی هستی خود رست

موی را نیست جای و او را هست

بس که خود را ز موی سنجد کم

گنجد آنجا که مو نگنجد هم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]