گنجور

 
جامی

هر که درویش ازو بود بیزار

کی ز درویش آید این کردار

نیست درویشی این که زندقه است

نیست جمعیت این که تفرقه است

اصطلاحات عارفان از بر

کرده و می کند بیان فر فر

دلش از سر کار واقف نه

معرفت بی شمار و عارف نه

همچو جوز تهی نماید نغز

لیک چون بشکنی نیابی مغز

کرده وهم و خیال بیباکان

مندرج در عبادت پاکان

لفظ ها پاک و معنیش گرگین

نافه چین لفافه سرگین

نافه نگشاده مشک افشاند

ور گشایی جهان بگنداند

ترک آزار کردن خواجه

دفتر کفر راست دیباچه

منکر آمد به پیش او معروف

شد به منکر عنان او مصروف

تنفس محنت گریز راحت جوی

داردش در ره اباحت روی

شد یکی پیش او حرام و حلال

می نیندیشد از نکال و وبال

می شود مرتکب مناهی را

می فتد در عقب ملاهی را

گاه لافش ز مذهب تجرید

که گزافش ز مشرب توحید

اینست لاف و گزاف آن غاوی

لیک او را چو نیک واکاوی

مذهبش جمع فضه و ذهب است

مشربش شرب باده عنب است

نه ز احوال سابقش عبرت

نه ز احوال لاحقش خبرت

از علامات عقل و دین عاری

مذهبش حصر در کم آزاری

ورد او از مباحیان کهن

کس میازار و هر چه خواهی کن

نسبت خود کند به درویشان

دم زند از ارادت ایشان