گنجور

 
جامی

کل من کان یوثر العزله

حصل العزلت بلا مهله

چون بود عزلتت ز صحبت به

پا ز صحبت به کنج عزلت نه

عزلت آمد کلید گنج شهود

عزلت آمد علاج رنج وجود

اندر او عز و لت که متصل است

آن لت نفس عز جان و دل است

عینش از علم و «ز» ز زهد شناس

یعنی او راست علم و زهد اساس

نیست بی «عین » علم جز زلت

نست بی «زای » زهد جز علت

یافتن عز زین دو حرف عزلت تو

نیست بی این دو حرف جز لت تو