گنجور

 
جامی

فرخ آن کس که وار خود بشناخت

کار خود را به وار خود پرداخت

شد به حکمت بلند آوازه

گام بیرون نزد ز اندازه

متقارب نهاد در ره گام

متجانب ز طفره نظام

هر که زد طفره از سر صرفه

تا به مقصد رسد به یک طرفه

نرسیدش به پای مقصد دست

گردن و پشت هر دو خرد شکست

مرغ نورس نگشته نیرومند

می پرد ز اوج آشیان بلند

می زند پر شر و بال و بال

می کند چرب گربه را چنگال

ور تو گویی که همت عالی

کز هوا و هوس بود خالی

طلب مقصد بلند کند

میل مقصود ارجمند کند

از امور دنی به بیهوده

نکند دامن خود آلوده

خوش نباشد که باز شه پرور

به هوای مگس گشاید پر

بد نماید که شیر آهو جوی

به شکار شکال آرد روی

گویم آری ولی حکیم ازل

که بود حکم او بری ز خلل

بهر هر مقصدی رهی بنمود

سوی هر خانه ای دری بگشود

طالبان را به لطف کرد خطاب

گفت فأتوا البیوت من ابواب

گر تو از در روی مبارک باد

تاج فضلت کلاه تارک باد

ور گذاری در و ز بام روی

هدف طعن خاص و عام شوی

طشت رسوائیت فتد از بام

دیگ اندیشه تو ماند خام

من نمی گویمت به کعبه مرو

همت خود مکن به کعبه گرو

می روی زادگیر و راحله جوی

روز و شب در قفای قافله پوی

ور نه غولی شوی بیابانی

هم ز کعبه هم از وطن مانی

بلکه فرسوده پای و خونین دل

باز گردی ز اولین منزل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode