چو یارم این پیامم دوش گفتهست
در اسرار با ما دوش سفته است
نیندیشم من از دست و زبانم
اناالحق آینه شرح و بیانم
نیندیشم ز دست و سر به یکبار
ببازم جسم و جان اندر بر یار
مرا تا یار آنجا یار باشد
اناالحق دم به دم دیدار باشد
حقیقت آنکه جانان گفت با من
ز دستم شد در اینجا راه روشن
وگر دانم زبانم راز گوید
اناالحق همچو دستم باز گوید
ز سر تا پای من گوئی در آنجا
حقیقت دوست بگرفتهست ما را
ز سر تا پای من بنگر تو مطلق
که بیشک میزند اینجا اناالحق
همه ذرات من حق شد یقین بین
حقیقت نور مطلق شد یقین بین
همه ذرات من جانست امروز
ولیکن بار اعیانست امروز
همه ذرات من در بود بودند
ز حق گفتند و از حق میشنودند
همه ذرات من جان و جهانند
کنون از پرده صورتت جهانند
شب دوشم حقیقت وصل دلدار
نمود و گفت کلی اصل دلدار
شب دوشم همه راز نهان گفت
مرا یکسر یقین اندر بیان گفت
چو خواهد گشت محبوبم به زاری
کنم در عشق شیخا پایداری
چو خواهد گشت محبوبم یقین باز
بگویم راز او با پیش بین باز
بخواهم گفت راز او به یکبار
که خواهد کرد اینجا ناپدیدار
مرا تا او بماند من نمانم
چو بیشک من نمانم او بمانم
حقیقت حق شناسی کرد منصور
به اینجا ناسپاسی کرد منصور
چه باشد حق شناسی جان بدادن
درون جان و دل منت نهادن
دمادم یار میآید برِ من
که او آمد حقیقت رهبر من
کنون جانت چو من باشد سخنگوی
از آن برد از سخنگویان سخن گوی
همه گفتارها جان و جهان است
چه گویم گر از این صورت جهانست
نخواهم صورت اینجا گاه دانم
از آن صورت در اینجا در نهانم
چو یار من یقین با صورت آمد
نمود عشق را بی صورت آمد
نماند با من این صورت به آخر
تو بشنو هان ز منصورت به ظاهر
ندارد صورت جانان در اینجا
ولیکن صورت پنهان در اینجا
ندارد صورتی در دید توحید
که یارد مرو را این جایگه دید
که یارد دید جانان بی نشانست
نمود ذات او در جسم و جانست
اگر صورت نبودی او نبودی
نمودی بود بودی و شنودی
سخن او از حقیقت سر اسرار
نگر آنکو در این آمد خبردار
خبر هرگز درین صورت نیابد
حقیقت سر منصورست نیابد
چو صورت رفت ما مانیم و جانان
اگر خواهم بنمائیم جانان
همه در فتنه و ما در بر دوست
حقیقت صورت ما صورت اوست
از این صورت شدم در اصل واصل
حقیقت آمدیم از اصل واصل
منم جان جنید پاک سیرت
یقین میداند این شیخ کبیرت
که من با او ز پیش این راز گفتم
ابا خود کشتن خود باز گفتم
ابا او روز و شب این گفتهام من
در اسرار با او سفتهام من
ابا او گفتهام در ماه و در سال
حقیقت بود خود او را به هر حال
نه چندان بودهام در خدمت او
که او میداند اینجا قربت او
که داند بیشکی جز ذات منصور
گدای او بود ذرات منصور
که باشم من که دارالملک شیراز
بر من آمد او از بهر این راز
چه مهمانی کنم من در خور او
که باشد اندر اینجا رهبر او
حقیقت هم سزا و بود باشد
که او در جسم و جان معبود باشد
کنم قربان او پا و سر و دست
که عشق او نباشد از سر دست
کنم قربان او خود را در آنجا
که او از ذات خود بگزید ما را
کنم قربان او خود را حقیقت
که او کل صاحب اسرار شریعت
هزاران جان کنم قربان پایش
به جا آرم در این جاگه وفایش
هزاران جان کنم قربان این دم
که چون او کس ندید از نسل آدم
هزاران جان کنم ایثار اینجا
که من میبینمش جانان در اینجا
هزاران جان کنم قربان دیدش
بخاصه در سر گفت و شنیدش
حقیقت شیخ ما را ذات پاکست
دگر صورت فنا گردد چه باکست
مرا کار است با ذاتش در اینجا
که برمیخوانم آیاتش در اینجا
مرا کار است با دیدار او کل
که گویم نزد او اسرار او کل
مرا کار است با این پاک اکبر
که هست او سالکان را پیر و رهبر
مرا کار است تا او راز بیند
ز اول تا به آخر باز بیند
جمال کعبهٔ جانست پیدا
حقیقت جان جانانست پیدا
حقیقت کعبهٔ عشاق شیخ است
به معنی و به صورت طاق شیخ است
هزاران کعبه سرگردانِ بودش
حقیقت آفرینش در سجودش
هزاران کعبه سرگردانِ ذاتش
بمانده اندرین عین صفاتش
هزاران دور میباید در اسرار
که تا شیخی چنین آید پدیدار
وصال کعبه جانست بیشک
از آن او جان جانانست بیشک
که اصل کعبه باشد اندر اینجا
گشاده بیند او ما را در اینجا
در من زان گشادند از حقیقت
که بسپردم بکل راز شریعت
جنیدا در شریعت کام میران
که خواهد گشت این ترکیب ویران
جنیدا در شریعت بین حقیقت
حقیقت در طبیعت بد شریعت
ره خوف و خطر افتاد دنیا
عجب زیر و زبر افتاد دنیا
تمامت انبیا اینجا هلاکش
کشیدند و شدند در عین آتش
تمامت سالکان کار دیده
شدند اینجا ز عشقش سر بریده
تمامت عارفان در گفت و گویش
تمامت عارفان در جستجویش
همه جانها درین حیرت خرابست
همه دلها از این حسرت کباب است
که داند کاین سپهر کوژ رفتار
چگونه اصل این افتاد در کار
بجز منصور کینجا کار بشناخت
ز عشق دوست بود خویش درباخت
حقیقت شیخ دین اصلم در امروز
ببین بیدست و پا وصلم در امروز
وصال شاه دارد در برابر
منم چون ذره او مانندهٔ خَور
نظر کرده است خور در ذرهٔ خویش
مرا کردهست اینجا غرهٔ خویش
کنون این ذره خورشید است بنگر
حقیقت عین جاوید است بنگر
نباشد مثل این دیگر بیانی
از این خور یاب اندر جان نشانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر درباره عشق و حقیقت صحبت میکند و به ارتباط عمیق خود با معشوق اشاره دارد. او به بینهایت بودن عشق و معرفت میپردازد و بیان میکند که جان او به نور حقیقت متصل شده است. شاعر میگوید از دست و زبان و جسم خود نمیخواهد اندیشیدن و همه چیز را فدای دیدار محبوب میکند.
او به وحدت وجود اشاره کرده و بیان میکند که همه ذرات وجود او پر از حقیقت و نور است. همچنین از رازهای عشق و آگاهی در مورد محبوب و ذات او صحبت میکند و نشان میدهد که این عشق باعث پیوند عمیقتر او با معشوق شده است.
شاعر در انتها به اهمیت حقیقت و عشق در زندگی انسانها میپردازد و آن را کلید فهم عمیقتری از وجود و عالم میداند. در نهایت، او به شریعت و معرفت اشاره کرده و نشان میدهد که هر دو به نوعی به هم متصل هستند.
هوش مصنوعی: دوست من دیروز پیامی به من گفت که در آن رازهایی نهفته بود.
هوش مصنوعی: من به سخن و عمل خود فکر نمیکنم، چون حقیقت در من تجلی دارد و من آینهای برای بیان آن هستم.
هوش مصنوعی: اگر به یکباره بخواهم همه چیزم را از دست بدهم، نه به فکر جسمم هستم و نه به فکر جانم؛ فقط به یاد محبوبم هستم.
هوش مصنوعی: هرگاه یار من در آنجا باشد، حقیقت همیشه در هر لحظه با من در دیدار است.
هوش مصنوعی: حقیقت این است که محبوب گفت با من، و من از دستش نجات یافتم. در اینجا، روشنایی و آگاهی به من رسید.
هوش مصنوعی: اگر بدانم که زبانم اسرار را بیان میکند، به طوری که حقیقت را مانند یک دست باز بیان میکند.
هوش مصنوعی: از سر تا پای من، به گونهای به نظر میرسد که در آنجا، حقیقت عشق و دوستی مرا در برگرفته است.
هوش مصنوعی: به تمام وجود من نگاه کن، زیرا بهطور مسلم در این جا حقیقت مطلق آشکار است.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این واقعیت اشاره میکند که تمام وجودش به حقیقت و واقعیت پیوسته و درک کرده است. او از این آگاهی به دمیده شدن نور مطلق سخن میگوید، که نشاندهنده یگانگی و روشنی است. به عبارتی، تمام اجزای وجودش به شناختی عمیق از حقیقت رسیده و در این شناخت، نور و روشنی را احساس میکند.
هوش مصنوعی: تمام وجود من امروز زنده و پر از حیات است، اما از طرفی، بار سنگینی از واقعیتها و ظواهر دنیای مادی نیز بر دوشم سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: تمام وجود من در حالتی از وجود و هستی قرار داشت، به راستی که حق سخن گفت و از حق هم شنیده میشود.
هوش مصنوعی: تمام وجود من سرشار از زندگی و جهان است؛ اکنون از پس پوشش ظاهری تو، جهانی تجلی یافته است.
هوش مصنوعی: شب گذشته، حقیقت وصال معشوق را به من نشان داد و گفت که همه چیز به اصل و ماهیت معشوق برمیگردد.
هوش مصنوعی: در شب گذشته، تمام رازهای پنهان را به من گفت و به طور کامل من را به یقین رساند.
هوش مصنوعی: وقتی محبوبم به من میل میکند، با اشتیاق و دل شاد در عشق تو مقاومت میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی محبوبم بخواهد، بدون تردید راز او را دوباره برای کسی که میتواند آینده را ببیند، بیان میکنم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در یک لحظه راز او را بگویم، او به سرعت در اینجا ناپدید خواهد شد.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که او هست، من هم هستم، ولی اگر من نباشم، او باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: منصور به خوبی حقیقت را شناخت و در عین حال به آنچه باید، ناسپاسی کرد.
هوش مصنوعی: حقشناسی یعنی ارزش نهادن به مَحبّتها و فداکاریها. شاید بتوان گفت که در حقیقت، دادن جان و دل در راه محبت و نشان دادن قدرشناسی، از نشانههای واقعی محبت است.
هوش مصنوعی: هر لحظه یارم به سراغم میآید و این نشاندهنده آن است که او واقعاً راهنمای زندگی من است.
هوش مصنوعی: اکنون که جان تو مانند من است، پس از آن سخن بگو که مانند سخنگویان باتجربه و با هنر سخن بگویید.
هوش مصنوعی: تمامی کلمات و سخنان حیات و ماهیت دنیا را به تصویر میکشند. چه بگویم وقتی که این دنیا خود نمایانگر این معانی است؟
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که چهرهام را در این مکان نشان دهم، زیرا از آن چهره در اینجا پنهانم.
هوش مصنوعی: وقتی معشوق من با چهرهاش به نزد من آمد، عشق به صورت واقعی خود، بدون هیچ شکلی، نمایان شد.
هوش مصنوعی: این زیبایی در نهایت با من نخواهد ماند، پس به ظاهر زیباییات گوش کن.
هوش مصنوعی: در اینجا ظاهری از محبوب نیست، اما وجود پنهان او در اینجا احساس میشود.
هوش مصنوعی: در دنیای توحید، هیچ چیزی شبیه به آن چیزی نیست که تو بتوانی آن را اینجا مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: کسی که دوستش را میبیند، متوجه میشود که او نشان مشخصی ندارد و وجودش تنها در جسم و جان او تجلی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: اگر چهرهای وجود نداشت، او نیز نمیتوانست خود را نشان دهد و اگر وجود داشت، تو نیز میتوانستی او را بشناسی و بشنوی.
هوش مصنوعی: سخنان او حاکی از حقیقتهای عمیق و پنهانی است؛ کسی که از وجود این رازها باخبر شده است.
هوش مصنوعی: خبر هرگز در این حال به حقیقت نمیرسد، زمانی که سر منصور وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که ظواهر و شکلها از میان برود، ما باقی میمانیم و محبوب، اگر بخواهیم میتوانیم محبوب را نشان دهیم.
هوش مصنوعی: همه در هیاهو و آشفتگی هستند، اما ما در آغوش دوست هستیم. حقیقت این است که آنچه ما هستیم، شباهتی به او دارد.
هوش مصنوعی: من از این ظاهر به حقیقت پیوستم و به اصل و ریشه وجود خود رسیدم.
هوش مصنوعی: من جان جنید هستم، کسی که پاک و با روح است و یقین میداند این شیخ بزرگ چه کسی است.
هوش مصنوعی: من به او درباره این راز گفتم و همچنین نسبت به خودکشیام نیز دوباره صحبت کردم.
هوش مصنوعی: من روز و شب همیشه این موضوع را با او در میان گذاشتهام و در خفا با او به گفتوگو پرداختهام.
هوش مصنوعی: من به او گفتهام که حقیقت در هر ماه و سالی وجود دارد و او همیشه حقیقت را در هر شرایطی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: من در خدمت او آنقدر نبودهام که او بداند که اینجا، دور از او هستم.
هوش مصنوعی: هیچکس جز ذات پروردگار نمیداند که در عالم، چه کسی نظیر منصور وجود دارد. فقط خود اوست که میتواند به خوبی ذرات و اجزای وجود منصور را بشناسد.
هوش مصنوعی: من کیستم که دارالملک شیراز به خاطر این راز بر من آمد؟
هوش مصنوعی: چه مهمانی برای کسی برگزاری کنم که در این مکان، او خود راهنما و پیشوای دیگران است؟
هوش مصنوعی: حقیقت این است که سزاوار است خداوند هم در جسم و هم در جان برای ما مورد پرستش قرار گیرد.
هوش مصنوعی: من برای او جانم را فدای پا و سر و دست میکنم، زیرا اگر عشق او نباشد، همه اینها بیفایدهاند.
هوش مصنوعی: من خود را فدای او میکنم در جایی که او ما را از وجود خودش انتخاب کرده است.
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را به خاطر او قربانی میکنم، زیرا او تمام رازهای دین را در اختیار دارد.
هوش مصنوعی: من هزاران جانم را فدای قدمهای او میکنم و در این مکان عشق و وفای او را به جا میآورم.
هوش مصنوعی: من هزاران جان را فدای این لحظه میکنم، چون هیچکس از نسل آدم نمیتواند مانند او باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا، من آمادهام تا جانم را در راه عشق فدای کسی کنم که به او دل بستهام و در این مکان او را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: من هزاران جانم را فدای دیدن او میکنم، بهویژه وقتی کلمات او را میشنوم.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود شیخ ما همان ذات پاک خداوند است و اگر دیگر اشکال و صورتها از بین بروند، هیچ نگرانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من در اینجا مشغول ارتباطی عمیق با وجود او هستم و در همین مکان به تلاوت آیاتش مشغولم.
هوش مصنوعی: من با دیدن او کار دارم، زیرا میخواهم در کنار او از همه رازهایش حرف بزنم.
هوش مصنوعی: من با این بزرگ و پاک، اکبر، کار دارم؛ زیرا او برای سالکان، هدایتگر و راهنما است.
هوش مصنوعی: من در پی آن هستم که او را از ابتدا تا انتها بشناسم و رازهایش را کشف کنم.
هوش مصنوعی: زیبایی کعبهٔ روح در واقعیت جان معشوق آشکار است.
هوش مصنوعی: حقیقت عشق و جاذبهٔ دلها در شخصیت شیخ نهفته است، هم از نظر معنا و هم در شکل ظاهری او.
هوش مصنوعی: هزاران کعبه که در جستجوی حقیقت آفرینش هستند، در حالت سجده و پرستش او قرار دارند.
هوش مصنوعی: هزاران کعبه به جستجوی ذات آن خداوند در میان ویژگیهای او باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به کسی با دانایی و فهم عمیق، باید سالها تلاش و جستجو کرد.
هوش مصنوعی: دیدار با کعبه جان را به اوج میرساند، زیرا جان محبوب واقعی در این وصال نهفته است.
هوش مصنوعی: او در اینجا میبیند که کعبه اصلی در واقع در این مکان گشوده شده است.
هوش مصنوعی: در من از حقیقت پرده برداشتند، زیرا که تمام راز دین را به آن سپردم.
هوش مصنوعی: جنیدا در علم و شریعت، مردم را به کمال میرساند؛ زیرا این وضعیت و ترکیب زندگیاش در نهایت دچار تغییر و ویرانی خواهد شد.
هوش مصنوعی: جنیدا به ما میگوید که در شریعت، حقیقتی وجود دارد و آن حقیقت در طبیعت نیز نمایان است؛ اما اگر از شریعت دور شویم، آن حقیقت به بدی و انحراف دچار میشود. در واقع، ارتباط شریعت و حقیقت در طبیعت اهمیت دارد و بیتوجهی به این ارتباط میتواند منجر به فساد شود.
هوش مصنوعی: دنیا به شدت دچار آشفتگی و بینظمی شده است و ترس و خطر در آن رواج پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: همه پیامبران در اینجا به هلاکت رسیدند و در آتش نابودی گرفتار شدند.
هوش مصنوعی: تمامیهایی که در مسیر حقیقت و سلوک قدم گذاشتهاند، در اینجا برای عشق او جانشان را فدای کردهاند.
هوش مصنوعی: همه عارفان در سخن گفتن دربارهٔ او، و در تلاش و جستوجو برای یافتن او هستند.
هوش مصنوعی: همه انسانها در این سردرگمی و بلاتکلیفی به سر میبرند و تمام دلها از این حسرت و آرزوهای ناتمامی که دارند، به شدت رنج میکشند.
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که این آسمان پرپیچ و خم چگونه باعث شده که این رویدادها به وجود بیایند.
هوش مصنوعی: به جز منصور، کسی اینجا نیست که کارش را بشناسد؛ زیرا او به خاطر عشق به دوست، جان و مالش را از دست داده است.
هوش مصنوعی: امروز میتوانی حقیقت اساسی دین را مشاهده کنی، که نه به دستان و پاهای دنیوی وابسته است و نه به ظواهر.
هوش مصنوعی: وجود شاه نشانهای از وصال و نزدیکی به حقیقت است، در حالی که من در برابر او مانند ذرهای در برابر خورشید هستم.
هوش مصنوعی: خورشید در دانهای که هست، به من نگاه کرده و باعث شده است که من در اینجا به خود ببالم و به خودم مغرور شوم.
هوش مصنوعی: اکنون این ذرهای که میبینی مانند خورشید است، به حقیقت توجه کن که دائمی و جاودانه است.
هوش مصنوعی: هیچ بیان دیگری نمیتواند مانند این خورشید در جان انسان اثرگذار باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.