چشم من چون بخت تو ناخفته به
کار من چون زلف تو آشفته به
فنته دلهاست چشم مست تو
شاید ار خفته است فتنه خفته به
چندگوئی من چکردستم بگوی
آنچه با من کرده ناگفته به
دل ببردی جان اگر خواهی ببر
ناوک تو بر نشانه خفته به
گفتی از من در دعا تقصیر نیست
سینه از چونین محالی رفته به
با تو سراندر میان خواهم نهاد
گز طبیبان درد را ننهفته به
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفت یا رب آن سخن بنهفته به
گرچه میدانی تو آن ناگفته به
گفت این فتنه است فتنه خفته به
سرّ این ک ار نهان ناگفته به
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.