وصل تو نمی یابم چندانکه همیجویم
خود می نرسم در تو چندانکه همیپویم
با روی تو و خویت روز و شبم اینکارست
دل در تو همی بندم دست از تو نمیشویم
گفتی تو که باری می بین که چه میگوئی
چونین بنماندهم میدان که چه میگویم
خود ننگرد اندرمن زو بوسه طمع دارم
چه ساده دلم الحق تا از که چه میجویم
گرعشق وی آتش شد چونش بدهم برباد
ور چند ببرد آبم خاک قدم اویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم
آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم
یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا
من بر در دل باشم او آید در کویم
گفتم صنم مه رو گه گاه مرا می جو
[...]
تو جان و دل مایی، من وصف تو چون گویم؟
بی چون و چرا گویم: در وصف تو چون گویم
گه در طلب عشقت می افتم و می خیزم
گه از صفت حسنت می گریم و می مویم
هر چند که بحرم من، نه جوی و نه نهرم من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.