تو جان و دل مایی، من وصف تو چون گویم؟
بی چون و چرا گویم: در وصف تو چون گویم
گه در طلب عشقت می افتم و می خیزم
گه از صفت حسنت می گریم و می مویم
هر چند که بحرم من، نه جوی و نه نهرم من
من آ ب حیات، ای جان، از جام تو می جویم
بویی ز سر زلفت آورد صبا ناگه
آشفته آن بویم، بر بوی تو می پویم
سرگشته و سرگردان، در کوی تو، ای جانان
آشفته آن زلفم، دیوانه آن رویم
ناصح، چه دهی پندم؟ نگشود از آن بندم
تو مست هوای خود، من مست می اویم
قاسم ز تو حیران شد، در حلقه مستان شد
از دولت درد تو رخساره بخون شویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عشق و دلدادگی عمیق گوهر بیان میکند. شاعر در وصف معشوق خود میگوید که او جان و دلش است و نمیداند چگونه او را توصیف کند. عشق او باعث میشود که گاهی به وجد بیاید و گاهی اشک بریزد. شاعر به دنبال آب حیات و زندگی از معشوقش است و به یاد او به شدت دلتنگ شده و در جستجویش سرگردان است. او در پی بویی از موهای معشوقش است که او را بیشتر مجنون میکند. شاعر همچنین به نصیحتها و پندهایی که به او میشود توجهی ندارد و غرق در عشق خود است. در نهایت، او به حالتی از مستی و شیدایی اشاره میکند که به خاطر عشق معشوقش به آن دچار شده است.
هوش مصنوعی: تو محور و مرکز وجود من هستی، حالا چگونه میتوانم تو را توصیف کنم؟ تنها میتوانم بگویم که در توصیفت، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: گاهی برای عشق تو به زمین می افتم و دوباره بلند می شوم، گاهی از زیبایی های تو گریه می کنم و می لرزم.
هوش مصنوعی: هرچند که من در اعماق وجودم نه جوی و نه نهر دارم، اما ای جان، من آب حیات را از جام تو میطلبم.
هوش مصنوعی: نسیمی از عطر موهایت به مشامم رسید و ناگهان قلبم آشفته شد. من همواره به دنبال آن عطر هستم، چرا که تا به حال بویی مانند تو نچشیدهام.
هوش مصنوعی: در کوی تو، ای محبوب، من بیهدف و گمشدهام. موهایم آشفته و چهرهام دیوانهوار است.
هوش مصنوعی: ای نصیحتکننده، چه نصیحتی میخواهی به من کنی؟ من هنوز از قید و بند عشق او رها نشدهام، تو در حال مستی از هوای خود هستی، و من هم در مستی میخورم.
هوش مصنوعی: قاسم از عشق و شوق تو گیج و مبهوت شده و در دنیای خوشی و شادی غرق است، از سرنوشت و مصیبت عشق تو چهرهاش از اشک و خونی پر شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وصل تو نمی یابم چندانکه همیجویم
خود می نرسم در تو چندانکه همیپویم
با روی تو و خویت روز و شبم اینکارست
دل در تو همی بندم دست از تو نمیشویم
گفتی تو که باری می بین که چه میگوئی
[...]
جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم
آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم
یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا
من بر در دل باشم او آید در کویم
گفتم صنم مه رو گه گاه مرا می جو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.