گنجور

 
قاسم انوار

تو جان و دل مایی، من وصف تو چون گویم؟

بی چون و چرا گویم: در وصف تو چون گویم

گه در طلب عشقت می افتم و می خیزم

گه از صفت حسنت می گریم و می مویم

هر چند که بحرم من، نه جوی و نه نهرم من

من آ ب حیات، ای جان، از جام تو می جویم

بویی ز سر زلفت آورد صبا ناگه

آشفته آن بویم، بر بوی تو می پویم

سرگشته و سرگردان، در کوی تو، ای جانان

آشفته آن زلفم، دیوانه آن رویم

ناصح، چه دهی پندم؟ نگشود از آن بندم

تو مست هوای خود، من مست می اویم

قاسم ز تو حیران شد، در حلقه مستان شد

از دولت درد تو رخساره بخون شویم