گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

هزار منت و شکر خدای عز و جل

که سوی صدر خرامید باز صدر اجل

امام مشرق و مغرب قوام دین خدای

ابوالفتوح محمد سپهر مجد دول

گزیده طالع و طلعت ستوده سیرت و طبع

سپر پایه و قدر و ستاره جاه و محل

بگرد مسند او در، طوافگاه امل

بچین ابروی او بر، مصافگاه اجل

ز عرصه حرمش پای حادثه شده لنگ

زدامن شرفش دست نایبه شده شل

شود ز یکنظر او هزار غم راحت

شود ز یکسخن او هزار مشکل حل

نه عقل یک کلمت زو شنیده مستنکر

نه طبع یکحرکت زو بدیده مستقبل

بلطف جان ز تن دشمنان کند بیرون

که خلق او چو گلست و عدوی او چو جعل

سخای بیش ز خواهش عطای بی منت

دو آیتست که در شأن او بود منزل

در ابتدای جوانی ادای این مفروض

عنایتیست بزرگ از خدای عزوجل

ز یمن دولت او دان کزین صفت امسال

شدست بادیه یکسر بمرغزار بدل

چو خط و عارض دلدار شد زسبزه و آب

رهی که بود چو چشم لئیم و تارک کل

ز بس زهاب ببایست اندرو کشتی

زبس گیاه ببایست اندرو منجل

بحوضهای وی انر زلال تر زان آب

که بامدادان بر برگ گل نشیند طل

گرفته طبع صبا اندرو سموم چنان

که گشته مستغنی نرگس اندراو ز بصل

دمد ز خار مغیلان کنون گل خودروی

شود بطعم شکر زین سپس در او حنظل

بصحن بادیه بر کاسه های سر بودی

کنون ز فرش پر مرتع آمد و منهل

رهی که بود در آنراه عافیت از بیم

گرفته همچو بنفشه کلاه زیر بغل

کنون چو نرگس بودند طاس زر بر کف

ز بسکه امن همیزد ندا که لاتوجل

اگر چه رفت بظاهر سه اسبه همچو قلم

بسر برید همی راه بارگاه ازل

تبارک الله ازان کوه شکل ناقه او

زمین نورد و فلک سیر و آسمان هیکل

بگام او بگه پویه صعب گشته ذلول

بپای او بگه سیر سهل گشته جبل

رسنده تر ز قضا و دونده تر ز خیال

جهنده تر زجهان و رونده تر ز مثل

ز کوب زخمش تلها نموده همچو مغاک

ز جرم ضخمش گشته مغاکها چون تل

خجسته طلعت او ازستام او تابان

چنانکه طلعت خورشید از فراز قلل

دو کعبه دیدند امثال حاجیان بعیان

نه آنچنان که دو بیننده دیده احول

یکی است کعبه حجاج و عرضه گاه دعا

یکی است قبله محتاج و تکیه گاه امل

حریم هر دو میادین حرمتست و قبول

یمین هر دو محل میامنست و قبل

دل یکی شده فارغ زعشق آن دومین

چنانکه شد دل آن خالی از منات و هبل

زهی چو روح مجسم بصورت و معنی

زهی چو لطف مصور مفصل و مجمل

نه در تو کبر بمقدار ذرۀ هرگز

نه در تو بخل بمثقال حبۀ خردل

براه دین چو خردنیست در دلت غفلت

بکار خیر چو توفیق نیست در تو کسل

چو گرد کعبه کشیدی تو دایره زطواف

کشیده گشت خطی بر همه خطاوزلل

زخط و دایره کز طواف و سعی کشند

صحیفه حسنات تو گشت پر جدول

مثال کعبه و سعی تو مرکز و پرگار

نشان حلقه و دست تو همچو گوی انکل

سوی مدینه خرامان شده بر اوج شرف

چنانکه چشمۀ خورشید سوی برج حمل

سرای پرده عصمت زده بهر منزل

شده ز حفظ خدا بدرقه بهر مرحل

چنان ز طلعت تو برفروخت آن بقعه

کز آه صبح زد آیینه فلک مصقل

قران علوی خود محترم از این بودست

که چون توئی برسدنزد احمد مرسل

نشان اینسخن آنست کاندران تاریخ

قران ز شرم نکردند مشتری و زحل

تو رفته وامده وز تو کسی نیازرده

همین دلیل تمامست بر قبول عمل

زهی مبارک پی خواجۀ که از فرت

بناب افعی در زهر یافت طعم عسل

سپاس و منت بیحد خدایرا که ترا

نشد بگرد ریا آبروی مستعمل

خدای داند مستغنیم ازین سوگند

که بی حضور شما بود اصفهان مهمل

ز شوق گشته نفسهای ما همه یالیت

ز امید گشته زبانهای ما عسی و لعل

ز شوق طلعت عالیت بر وضیع و شریف

چنان گذشت همی روز و شب که لاتسئل

ز دل نشاط بیکبار گشته بیگانه

ز دیده خواب بیک راه گشته مستأصل

همیشه تا که عرب را بپاید اندر شعر

صفات یار و دیار و حدیث رسم و طلل

بقای مدت عمر تو باد چندانی

که عاجز آید از اعداد آن حروف جمل

نهاده در دل تو روزگار نقطه بسط

کشیده بر سر خصمت زمانه خط بطل

خجسته بادت و لابد خجسته خواهد بود

چنین سفر که مثل بودش آخر و اول