گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای روشن از وجود تو گشته جهان عقل

آب حیات خورده ز لفظ تو جان عقل

صدر جهان و خواجه عالم نظام دین

کز روی عقل برتری از لامکان عقل

خورشید نور گستری اندر فضای شرع

دریای علم پروری اندر جهان عقل

پای شهامت تو سپرده رکاب فضل

دست تصرف تو بسوده عنان عقل

الفاظ دلگشای تو شد نقشبند روح

وانفاس نکته زای تو شد ترجمان عقل

سروی شده نهال تو در بوستان شرع

بدری شده هلال تو بر آسمان عقل

کردست باز خاطر تو صید مغز علم

خورده همای طبع تو از استخوان عقل

گشتست پر گهر ز بنانت زبان کلک

گشتست پر درر ز بیانت دهان عقل

واقف شدست فهم تو بر مشکلات شرع

آگه شدست طبع تو از سوریان عقل

در باغ نشو پیش از تأثیر نامیه

کردست ناطقه ز دمت گلفشان عقل

از خاندان شرعی و از اهل بیت علم

زان باردای فضلی و با طیلسان عقل

بازار عقل بشکند از تو که در صبی

برتر گرفتۀ تو دکان از دکان عقل

طفلی و پیر عقل طفیلی رای تو

نازد همی ببخت جوان تو جان عقل

روح القدس شکر دهد آنگه که در سخن

طوطی نطق تو بپرد زاشیان عقل

عیسی روزگاری و در مهد کودکی

ناطق شدست در دهن تو زبان عقل

دست سیه چو مردم دیده همی ترا

زیبد که روشنست ز تو دیدگان عقل

تو مرکزی ز دایره نه فلک برون

هرگز رسیده نیست بدینجا گمان عقل

بازاد اندکت شده بسیار علم جمع

زان پر عجایبست ز تو داستان عقل

شش سالۀ که دید که بر بام هفت چرخ

زد پنج نوبت و شد سلطان نشان عقل

تا از در سرای وجود اندر آمدست

ننهاده پای بیرون از آستان عقل

ای مانده زیر و بالا از تو جهان جهل

وی گشته آشکارا بر تو نهان عقل

چون تو پسر نزاید هرگز بروزگار

چونتو گهر نخیزد هرگز زکان عقل

از کلک ریز عقد گهر در کنار شرع

وز نطق بند منطقه ها برمیان عقل

والله که گر بزیر فلک در هزار قرن

چون تو شهی بیاید صاحبقران عقل

ای بس خجالتاً که بود عقل را ز روح

گررای روشن تو کند امتحان عقل

باشند آنگهی که تو از فضل دم زنی

کروبیان نواله ستانان خوان عقل

گر زرفشاند هر کس من در فشانده ام

در زیر نعل مرکب تو از بنان عقل

تا دل بود بنزد حکیمان محل روح

تا از دماغ یابد عاقل نشان عقل

بادات زیر سایه اقبال رکن دین

جان در امان ایزد و تن در ضمان عقل

زین پس بر اوج منبر تذکیر بر خرام

تا هم بیان علم کنی هم بیان عقل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode