گنجور

 
جلال عضد

چند دلم ز آتش فراق بسوزد

در غم هجران ز اشتیاق بسوزد

تا به کی آن راست قد قول مخالف

پرده عشّاق در عراق بسوزد

آه که گر آه برکشم ز فراقش

طارم این سقف نُه رواق بسوزد

سوختنم تا به روز و شمع دل افروز

با من سوزان به اتّفاق بسوزد

قیمت روز وصال آن که نداند

بس که دلش در شراب فراق بسوزد

نام لب او چو بگذرد به زبانم

لذّت شیرینی اش مذاق بسوزد

ز آتش سوزان که در وجود جلال است

آه نیارم زدن که طاق بسوزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode