جهان پیر را نو شد جوانی
منه ساغر ز دست ار می توانی
کنون هر روز بستان می کند عرض
به روی دوستان گنج نهانی
شقایق از سیاهی می درخشد
چو از ابر سیه برق یمانی
تو از دوران گل دستور خود ساز
که بنیادی ندارد زندگانی
مرادی از بهار عمر برگیر
که ناگه در رسد باد خزانی
نماند آن روز و آن دولت که با یار
همی کردیم عیش رایگانی
به وصل روی یکدیگر شب و روز
ممتّع گشته از عمر و جوانی
مرا از یار دور افکند ایّام
چه چاره با قضای آسمانی
جلال! احوال کس در هیچ حالی
به یک حالت نماند جاودانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.