گنجور

 
جلال عضد

جهان پیر را نو شد جوانی

منه ساغر ز دست ار می توانی

کنون هر روز بستان می کند عرض

به روی دوستان گنج نهانی

شقایق از سیاهی می درخشد

چو از ابر سیه برق یمانی

تو از دوران گل دستور خود ساز

که بنیادی ندارد زندگانی

مرادی از بهار عمر برگیر

که ناگه در رسد باد خزانی

نماند آن روز و آن دولت که با یار

همی کردیم عیش رایگانی

به وصل روی یکدیگر شب و روز

ممتّع گشته از عمر و جوانی

مرا از یار دور افکند ایّام

چه چاره با قضای آسمانی

جلال! احوال کس در هیچ حالی

به یک حالت نماند جاودانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه