جهان پیر را نو شد جوانی
منه ساغر ز دست ار می توانی
کنون هر روز بستان می کند عرض
به روی دوستان گنج نهانی
شقایق از سیاهی می درخشد
چو از ابر سیه برق یمانی
تو از دوران گل دستور خود ساز
که بنیادی ندارد زندگانی
مرادی از بهار عمر برگیر
که ناگه در رسد باد خزانی
نماند آن روز و آن دولت که با یار
همی کردیم عیش رایگانی
به وصل روی یکدیگر شب و روز
ممتّع گشته از عمر و جوانی
مرا از یار دور افکند ایّام
چه چاره با قضای آسمانی
جلال! احوال کس در هیچ حالی
به یک حالت نماند جاودانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تأملات پیرامون زندگی و گذر زمان میپردازد. او به تازگی جوانی جهان اشاره کرده و از زیباییهای بهار و زنده بودن میگوید. از طرفی، تأکید میکند که زندگی دائمی نیست و باید از لحظات خود بهره برد. مفهوم نوگرایی در طبیعت و زیبایی آن، و همچنین ناپایداری دوستیها و لحظات شاد زندگی، از دیگر موضوعات این شعر است. شاعر میگوید که روزگار ممکن است آدمی را دور کند و هیچ چیز در زندگی دائمی نیست.
هوش مصنوعی: جهان کهنه و قدیمی دوباره جوان شده است. اگر میتوانی، دیگر از دست من جام را نگیر.
هوش مصنوعی: این روزها، باغ به زیبایی هر چه تمامتر در برابر دوستانش حضور مییابد و ثروت نهفتهاش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: شقایق در میان تاریکی میدرخشد، مانند این که وقتی ابرهای تیره کنار میروند، آذرخش یمانی به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: از دوران جوانی و شکوفاییات بهره ببر و بدان که زندگی پایهای محکم ندارد.
هوش مصنوعی: از فرصتی که در بهار عمرت داری استفاده کن، زیرا ممکن است به زودی روزهای سخت و سردی فرا برسد.
هوش مصنوعی: آن روز و آن زمان خوشی که با دوست گذراندیم، دیگر باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: ما هر روز و شب از دیدار یکدیگر لذت میبریم و زندگی و جوانیمان را در کنار هم سپری میکنیم.
هوش مصنوعی: زمان مرا از محبوبم دور کرده است، اما برای این تقدیر آسمانی چه راه حلی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: جلال! هیچ کس در هیچ شرایطی همیشه به یک وضعیت باقی نمیماند و هر چیز در حال تغییر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.