ز سودای غم عشقت چنانم
که سر از پا و پا از سر ندانم
سر از دستم بخواهد رفت روزی
همان بهتر که در پایت فشانم
چنان افتاده ام پیش درت خوار
که پنداری که خاک آستانم
اگر هجران تو عمرم سرآرد
دهد وصلت حیات جاودانم
گل مهرت ز خاک من بروید
چو زیر گل بریزد استخوانم
ز من روز قیامت هر چه پرسند
به غیر از دوست ناید بر زبانم
مرا از بهر عشقت آفریدند
چه کار دیگر است اندر جهانم
دلت ای یار! بر حالم بسوزد
اگر درد دل خود بر تو خوانم
بده کام جلال خسته امروز
که تا فردا بمانم یا نمانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عواطف عمیق و درد عاشقانه خود سخن میگوید. او به شدت تحت تأثیر غم عشق است و احساس میکند که جان و پیوندش با معشوقش چنان قوی است که نمیتواند خود را از او جدا کند. شاعر به نوعی تسلیم عشق شده و حتی حاضر است جانش را در پای معشوق فدا کند. او به وضعیت خوار و ذلیل خود در برابر محبوب اشاره میکند و میگوید که تمام چگونگی او به عشق و وصال معشوق وابسته است. در نهایت، او از معشوق میخواهد که با دیدن درد دل او بسوزد و به او تا حد ممکن آرامش دهد، زیرا نمیداند آیا فردا زنده خواهد بود یا نه.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و غم تو، به حالتی رسیدهام که نمیتوانم تشخیص دهم کدام قسمت از بدنم سر است و کدام پا.
هوش مصنوعی: اگر روزی سرم از دستم برود، بهتر است که آن را در پایت بریزم و تقدیم تو کنم.
هوش مصنوعی: من چنان دچار افتادگی و ذلت شدهام که گویی در برابر تو همچون خاک درگاه تو هستم.
هوش مصنوعی: اگر دوری تو باعث نابودی عمرم شود، پس با وصل تو، زندگی جاودانهای خواهم داشت.
هوش مصنوعی: گل محبت تو از خاک وجود من میروید، همچنان که وقتی خاک روی استخوانهایم میریزد، این عشق و محبت در من زنده میشود.
هوش مصنوعی: در روز قیامت اگر از من پرسش کنند، تنها نام دوست بر زبانم میآید و هیچ چیز دیگری را نمیتوانم بگویم.
هوش مصنوعی: من را فقط به خاطر عشق تو خلق کردهاند؛ پس دیگر در این جهان چه کار دیگری باقی مانده است؟
هوش مصنوعی: دل تو برای حال من بسوزد، اگر بخواهم غمهایم را برایت بازگو کنم.
هوش مصنوعی: امروز محبت و لذت را به من بده تا شاید تا فردا زنده بمانم یا نه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فدای روی خوبت باد جانم
فدای من سراسر دشمنانم
دلا از دست تنهایی به جانم
ز آه و نالهٔ خود در فغانم
شبان تار از درد جدایی
کند فریاد مغز استخوانم
تو را جویم ز هر نقشی که دانم
تو مقصودی ز هر حرفی که خوانم
ز تو گر یک نظر آید به جانم
نباید این جهان و آن جهانم
مرا آن یک نفس جاوید نه بس
تو دانی دیگر و من می ندانم
اگر گویی سرت خواهم بریدن
[...]
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
از این نزدیکتر دارم نشانی
بیا نزدیک و بنگر در نشانم
به درویشی بیا اندر میانه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.