در میان موج بحری بیکران افتادهام
موج بحر بیکران را در میان افتادهام
منزلم بالای نُه چرخ است و من بر سطح خاک
زان همینالم که از نُه نردبان افتادهام
با همه رنج و بلایی در میان بنشستهام
وز همه کام و مرادی بر کران افتادهام
طایر قدسم ولی با خاکیان بنشستهام
گوهری پاکم ولی در خاکدان افتادهام
چون زمین سفلی نِیَم اصلم ز خاک سفله نیست
گوهری علوی منم کز آسمان افتادهام
از ضعیفی در نمییابم وجود خویش را
بلکه از هستی خویش اندر گمان افتادهام
هرکه را جانیست با جانانی اندر خلوتیست
این مذلّت بین که من بر آستان افتادهام
از مذلّت روز و شب با خاک راهم همرکیب
گرچه با گردون به همّت همعنان افتادهام
خلق گویندم که در هجران چه مینالی جلال!
بلبلی مستم که دور از گلستان افتادهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون سر زلفش پریشان در جهان افتاده ام
با غمش نزدیک و دور از خان و مان افتاده ام
همچو سوسن ده زبانی می کند با من نگار
لاجرم از عشق او در هر زبان افتاده ام
از وصالش بر کران می داردم لیکن ز غم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.