گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

هر شبی بر خاک کویت جای سازم تا سحر

نطع خاکم زیر پهلو ، آستانم زیر سر

آفتابی و ز تو ما چون ذرّه رسوا می شویم

سایه از ما بر مدار و پرده ما را مدر

دوش شمعم کرد دلسوزی گه بر بالین من

ایستاده اشک می بارید تا وقت سحر

دوست است از هر دو عالم مقصد و مقصود ما

عاشقان را دنیی و عقبی نیاید در نظر

کس نمی آید به چشمم کآردم آبی به روی

جز سرشک خویشتن و آن هم به صد خون جگر

ای که دایم دردمندان را ملامت می کنی

لطف کن ما را به خود بگذار و از ما در گذر

تو کجا در وهم گنجی کز تجلّی رخت

طایر اوهام را یک سر بسوزد بال و پر

چون به بویت روز حشر از خاک برخیزد جلال

مست سودای تو باشد وز دو عالم بی‌خبر

 
 
 
عنصری

عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر

جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر

طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال

و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر

چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش

[...]

فرخی سیستانی

بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر

ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر

گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح

گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر

هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر

نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر

اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد

جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟

خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته

[...]

ازرقی هروی

ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر

دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر

ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست

باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر

ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست

[...]

ابوعلی عثمانی

مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ

لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ

قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ

فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه