گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

معاشران که مقیمان کوی خمّارند

چو بنگری ز دو عالم فراغتی دارند

غلام همّت آن عاشقان آزادم

که مُلک هر دو جهان در نظر نمی آرند

حریف خلوت دردی کشان خمّار است

بتی که خلوتیانش به جان طلبکارند

در آن حریم که خلوت سرای سلطان است

گدای بی سرو پا را یقین که نگذارند

شب دراز تو در خواب ناز و، مشتاقان

بر آستان درت تا به روز بیدارند

ز کوی خود من آزرده را به جور مران

که شرط نیست که آزرده را بیازارند

چهار سوی جهان موج خون دل بگرفت

ز بس که مردم چشمم سرشک می بارند

تو گرچه آتش جانی و برق دلسوزی

بیا که سوختگانت به جان خریدارند

چو جان سپردنی ست ای جلال! آخر کار

همان بِه است که در پای دوست بسپارند

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

نه هر چه جانورند آدمیتی دارند

بس آدمی که در این ملک نقش دیوارند

سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند

خلاف آن به در آید که خلق پندارند

کسان به چشم تو بی‌قیمتند و کوچک قدر

[...]

خواجوی کرمانی

ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند

مدام معتکف آستان خمّارند

از آن بخاک درت مست می سپارم جان

که هم بکوی تو مستم بخاک بسپارند

چرا بهیچ شمارند می پرستان را

[...]

اهلی شیرازی

درین زمان که حریفان شکسته بازارند

زر مرا همه از لطف حق خریدارند

اگر چه قلب زنانی که داغ ما دارند

هزار نقد ببازار کاینات آرند

بیدل دهلوی

ز بسکه منتظران چشم در ره یارند

چو نقش پا همه‌گر خفته‌اند بیدارند

ز آفتاب قیامت مگوکه اهل وفا

به یاد آن مژه در سایه‌های دیوارند

درین بساط‌ که داند چه جلوه پرده درد

[...]

فروغی بسطامی

بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند

که با وجود تو عشاق نقش دیوارند

چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم

که پیش روی تو گل های گلستان خوارند

با خلد خواندمان شیخ شهر و زین غافل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه