وقت است که گل گوی گریبان بگشاید
بر صحن چمن باد صبا غالیه ساید
چون ناله عاشق سحر از شوق رخ دوست
مرغ سحری بر گل سوری بسراید
چون طفل بود غرقه به خونش همه اندام
هر بچّه گل کز رحم خار بزاید
پیری ست چمن دیده ریاضت که به هر دم
چیزی دگر از غیب بَرو روی نماید
هر جا که سبک روحی و آزاده نهادی ست
زین پس چو گل و سرو سوی باغ گراید
شد بنده آزادگیی میر جهان سرو
هر روز از آن یک سر و گردن بفزاید
دریا چه بود با کف رادش که خسی چند
در حال بگیرند هر آنچش به کف آید
ای آنکه گر از فرط خلاف توعدو را
در کام رود شهد چو زهرش بگزاید
رای تو تواند که به سر پنجه قدرت
این نه گره از چنبر گردون بگشاید
چرخ اطلس خود در رهت انداخت چو دانست
کآن نیست قبایی که به بالای تو شاید
ایوان تو جایی ست که کیوان چو ببیند
از فرط تحیّر سرانگشت بخاید
گر رمح تو آغاز کند درست درازی
نُه قبّه چرخ از سر عالم برباید
با رای تو هفت اختر و با قدر تو نُه چرخ
این هیچ بننماید و آن هیچ نپاید
تیغ خضرت چون که کند راهنمایی
هر کس که بدان ره برود باز نیاید
گیتی ز کفت جست هر آن چیز که بایست
کایزد به تو داده است هر آن چیز که باید
من مدح جز از بهر تو مِن بعد نگویم
فرزند علی غیر علی را نستاید
در مدح تو با صوت حزین های ضمیرم
سحبان به مثل همچو درا هرزه درآید
از هر چه جهان مدّت قدر تو فزون باد
کز قاعده چرخ زمن هیچ نیاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به تصویرسازی از زیبایی و روح آزادی در طبیعت پرداخته است. ابتدا به گل و چمن اشاره میکند که با وزش باد و صدای پرندگان زنده میشوند. سپس به تجربه عشق و شوق در دل عاشقان میپردازد. شاعر از پیرامون خود به تحولی در چمن و رویش گلها و زیباییهایی که از روح آزاد ناشی میشود، سخن میگوید. او قدرت و عظمت خداوند را یادآور میشود و بیان میکند که با اراده او، جهان به طرز شگفتانگیزی شکل میگیرد. در نهایت، شاعر به ستایش علی (ع) میپردازد و میگوید که جز مدح او، به دیگران نخواهد پرداخت و با تمام وجود خود، زیباییهای دنیا را در ارتباط با الهی بودن علی (ع) نمایش میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که گل باید با صدای بلند و با شجاعت سخن بگوید و در فضای چمن، نسیم ملایم عطر خوشش را پخش کند.
هوش مصنوعی: وقتی عاشق در سحرگاه به خاطر زیبا رویی که دوست دارد، ناله میزند، به یاد او پرنده سحر هم بر روی گل سرخی آواز میخواند.
هوش مصنوعی: زمانی که کودک بود، تمام بدنش در خون فرو رفته بود؛ مانند گلی که از خار رحم میروید.
هوش مصنوعی: چمن یعنی باغ و کشتزار، و در اینجا به حالت طبیعی و سرسبزی اشاره دارد. در این متن به تجربه و بصیرت انسان در سنین پیری اشاره شده است. در هر لحظه از زندگی، چیز جدیدی از دنیای غیب و ناشناخته به ما نمایان میشود که نشاندهنده عمق تفکر و آگاهی انسان در طول عمرش است. هر بار که به اطراف خود نگاه میکنیم، میتوانیم زیباییها و معنای جدیدی از وجود را درک کنیم.
هوش مصنوعی: هر جا که انسان آزاد و با روحی سبکبال وجود دارد، از این پس مانند گل و سرو به سمت باغ و زیباییها میرود.
هوش مصنوعی: بندهای که آزادگی و آزاداندیشی را انتخاب کرده، روز به روز در مقام و جایگاه خود بالاتر میرود و به زیباییاش افزوده میشود.
هوش مصنوعی: دریا با امواجش چه اهمیتی دارد وقتی که چند دانه خاشاک میتوانند در سطح آن شنا بخورند و هر چیزی که به دستشان بیفتد را بربایند.
هوش مصنوعی: ای کسی که اگر در اثر فراوانی خلافهایت، دشمن تو نیز طعم شیرین را مانند زهر احساس کند، به وضوح نشان میدهد که او چقدر به تو کنایه و انتقاد دارد.
هوش مصنوعی: نظر تو میتواند با قدرتش، این گره را از دایره تقدیر باز کند.
هوش مصنوعی: زمانی که چرخ فلک متوجه شد که در مسیر تو چیزی نیست که به اندازه تو ارزش داشته باشد، تمام زرق و برق و زیبایی خود را کنار گذاشت.
هوش مصنوعی: ایوان تو مکانی است که وقتی کیوان (ستاره یا سیارهای در آسمان) آن را ببیند، از شدت حیرت دستش را به سمت سرش میبرد.
هوش مصنوعی: اگر تیر تو به درستی به هدف بنشیند، نُه گنبد آسمان از سر دنیا میافتد.
هوش مصنوعی: با نظر تو، هفت ستاره و با جایگاه تو، نه آسمان، این هیچ ارزشی ندارد و آن هیچ ثباتی ندارد.
هوش مصنوعی: تیغ سبز وقتی که از بین برود، هر کس که وارد آن مسیر شود، دیگر نمیتواند بازگردد.
هوش مصنوعی: دنیا از دستان تو هر چیزی را که لازم است میگیرد، زیرا به تو هر آنچه که باید بدهد، داده شده است.
هوش مصنوعی: من فقط برای تو ستایش میکنم، فرزند علی را بعد از این نمیستایم و غیر از علی را هم ستایش نمیکنم.
هوش مصنوعی: در وصف تو با صدایی غمناک، احساسات درونیام مانند سحبان (اسب مشهور) به راحتی و بیپروا بیرون میآید.
هوش مصنوعی: باشد که از هر چیزی که در این دنیا است، ارزش تو بیشتر باشد؛ زیرا از قانون طبیعت هیچ چیز از من نمیتواند به تو برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندی که امیر ما باز آید پیروز
مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید
باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید
همواره سوی خدمت مداح گراید
مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید
بر باره چو بنشیند و از راه درآید
گویی که همی باره گردون را ساید
هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
ره کو بگشاید در میخانه به من بر
ایزد در فردوس برو بر بگشاید
ای جمع مسلمانان پیران و جوانان
[...]
بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید
کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید
چندان که بگفتم مهل کاخر روزی
آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید
پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر
[...]
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید
خواهم که ز زنار دوصد خرقه نماید
ترسابچه گوید که «بپوشان که نشاید»
اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.