گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

دوش چون آفتاب عالمتاب

رخ بپوشید در نقاب حجاب

زیر این هفت خیمه خیمه شب

بست بر چار رکن دهر طناب

بود درج زمرّدین سپهر

چون یکی حقّه پر ز گوهر ناب

من چو در سیر شارع تحقیق

اوفتادم ز فکر در تک و تاب

درِ هفت آسمان چو باز گشود

بر دل من مفتّح الابواب

برتر از چرخ قبّه ای دیدم

عاری از خاک و باد و آتش و آب

شرفش در سعادتش طارم

عصمتش پرده دولتش بوّاب

قدسیانش به سجده پیرامن

عرشیان را به آستانش مآب

عقل جز باب عرش ننهادست

فکر چندان که کرد در هر باب

زان گروه از یکی بپرسیدم

گفتم ار زانکه هیچ هست صواب

بازگو کاین چه جایی ست که هست

دیده عقل خیره زین اعجاب

پاسخم داد و گفت: دانی چیست؟

درگهِ خسرو سپهر جناب

داور دور شیخ ابواسحق

آنکه نازد به نام او القاب

ذوالجلالش جمال دولت و دین

کرده بر دست جبرئیل خطاب

شاکر نعمتش چه خاصّ و چه عام

داعی دولتش چه شیخ و چه شاب

ای درت کعبه ذوی الاَمال

حضرتت قبله اولوالالباب

چرخ با همّتت چه وزن آرد

همّتت هست بحر و چرخ حباب

تا زمین شد به دورت آبادان

آسمان شد ز جام غصّه خراب

با تو دعوی همسری کردند

ارض و افلاک در درنگ و شتاب

خود گواهی همی دهد حق را

معنی کلّ مدّعِ کذّاب

عدل تو سایه بر جهان افکند

زو چنان گشت دهر را اسباب

که ز عصمت نهفته می دارند

نوعروسان غنچه رخ به نقاب

مثل تو تا هزار قرن دگر

چشم گردون نبیند اندر خواب

چرخ در آرزوی دولت تست

همچو پیران در آرزوی شباب

پیش دست و دل تو از خجلت

در عرق غرق گشته بحر و سحاب

مقدم عید بر تو میمون باد

وین چنین عید را هزاران یاب

دشمنان را ز رشک ساغر تو

دل پر از خون و دیده پر خوناب