گنجور

 
جهان ملک خاتون

من به لطفت امید می دارم

مگر از غم کنی سبکبارم

چون ندارم بجز تو کس به جهان

ضایع از لطف خویش مگذارم

ماه من جلوه داد در چشمم

اوست یا خود خیال پندارم

دل به جان آمد ای مسلمانان

از جفای بت ستمکارم

من به امّید روی چون خورشید

شب همه تا به صبح بیدارم

از چه میلی ندارد او سوی ما

تخم مهرش میان جان کارم

من ندارم تمتّعی ز وصال

تا نگویی که من جهان دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode