ای خوشا وقت دل شوریده ام
حال دل چون زلف دلبر دیده ام
تا دلم در شست زلفش خانه ساخت
من بسی درد از رخش برچیده ام
من به یاد آن قد و بالای تو
سرو نازا بس زمین بوسیده ام
گرچه کردی راز ما را آشکار
من به جان اسرار تو پوشیده ام
بی وفا یارا بسی کز دست تو
جرعه ی جور و جفا نوشیده ام
نور چشمم صبر فرمایی مرا
صبر چون باشد ز نور دیده ام
من به امید وصالش در جهان
بی سر و سامان بسی گردیده ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفت من باری به جان بگزیدهام
پس به ملک عالمش بخریدهام
من که پیلان را ز هم بدریدهام
من که گوش شیر نر مالیدهام
من بچشم خویشتن این دیده ام
شک ندارم کز کسی نشنیده ام
تا خیال آن بت بگزیده ام
بست نقشی در سواد دیده ام
از خیالش نیستم خالی دمی
گر بداند نور هر دو دیده ام
عمر بگذشت و من از روی وفا
[...]
تا گلی از گلستانش چیده ام
بر لب غنچه بسی خندیده ام
ماه در چشمم نمی آید تمام
کافتاب حسن او را دیده ام
هر کجا جام مئی آمد به دست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.