ای خوشا وقت دل شوریدهام
حال دل چون زلف دلبر دیدهام
تا دلم در شَست زلفش خانه ساخت
من بسی درد از رخش برچیدهام
من به یاد آن قد و بالای تو
سرو نازا بس زمین بوسیدهام
گرچه کردی راز ما را آشکار
من به جان اسرار تو پوشیدهام
بی وفا یارا بسی کز دست تو
جرعهٔ جور و جفا نوشیدهام
نور چشمم صبر فرمایی مرا
صبر چون باشد ز نور دیدهام
من به امید وصالش در جهان
بی سر و سامان بسی گردیدهام