نمی بیند دلم از یار خود کام
فغان از دور جور چرخ خودکام
مزاجش توسن و بدخوی و تندست
که در عالم نشد با هیچکس رام
ز جورش هست بر جای گلم خار
بجای باده ام زهرست در کام
نکرد آخر جهان با کس وفایی
نکویی کن که تا گردی نکونام
نداد او کام دل تا خون نگردید
بباید ساختن با خویش ناکام
در او آرام جستن نیست ممکن
که نگرفتست هرگز با کس آرام
مکن بر چرخ سفله اعتمادی
مشو مغرور بر حسن ای دلارام
مسوزم جان به نار هجر جانا
منه بر پای دل از زلف خود دام
به وصلم شاد گردان ای دو دیده
بگفتا رو، که این سودا بود خام
من از عشق تو باری سخت زارم
نمی دانم که چون باشد سرانجام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدان تا نور مهر و دیگر اجرام
رسد ز انجا بدین الوان و اجسام
چه خدمت کرد شاها بنده تو
که با توست این چنین اعزاز و اکرام
ولیکن خسروا تو آفتابی
که هست این گیتی از تو گشته پدرام
تو دریایی و از دریا همه کس
[...]
ز گردون سعد اکبر داد پیغام
بدستوری که با شاه است همنام
که تا من سعد ملک آسمانم
تو خواهی بود سعدالملک اسلام
ز سعد اکبر ای صدر اکابر
[...]
به دانایی توان رستن ز ایام
چو آن مرغ نگارین رست از آن دام
چو در آغاز دید اعیان انحام
ندای کل شنید از یار پیغام
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.