گنجور

 
جهان ملک خاتون

چه خوش باشد شراب وصل در جام

به کام دل نشستن با دلارام

مرا کام دل از هجر تو تلخست

بده کامم که شیرین گرددم کام

کسی کز آتش عشق نگاری

نگردد پخته در عالم زهی خام

طمع در وصل او بستن محالست

من بیچاره خرسندم به پیغام

ز دام زلف او دل ناشکیبست

که با دامش خوش افتادست با دام

به دریای تحیر غرقه گشتم

نمی دانم که چون باشد سرانجام

صبوری کن دلا مشتاب در خواب

به صبر دل توان دید از جهان کام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

چه خدمت کرد شاها بنده تو

که با توست این چنین اعزاز و اکرام

ولیکن خسروا تو آفتابی

که هست این گیتی از تو گشته پدرام

تو دریایی و از دریا همه کس

[...]

سوزنی سمرقندی

ز گردون سعد اکبر داد پیغام

بدستوری که با شاه است همنام

که تا من سعد ملک آسمانم

تو خواهی بود سعدالملک اسلام

ز سعد اکبر ای صدر اکابر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه