چه خوش باشد شراب وصل در جام
به کام دل نشستن با دلارام
مرا کام دل از هجر تو تلخست
بده کامم که شیرین گرددم کام
کسی کز آتش عشق نگاری
نگردد پخته در عالم زهی خام
طمع در وصل او بستن محالست
من بیچاره خرسندم به پیغام
ز دام زلف او دل ناشکیبست
که با دامش خوش افتادهست با دام
به دریای تحیر غرقه گشتم
نمیدانم که چون باشد سرانجام
صبوری کن دلا مشتاب در خواب
به صبر دل توان دید از جهان کام