گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای جهان تا کی بری فرمان دل

تا به کی آتش زنی در جان دل

من نمی دانم نگارا چون کنم

در غم هجران تو درمان دل

دیده نگشادم به روی هیچکس

تا خیال دوست شد مهمان دل

ای عزیز من مرا بر باد رفت

در فراق تو سروسامان دل

در غم عشقت گناه دل نبود

دیده شد در عشق تو دربان دل

خانه عقلم غمت تاراج کرد

چون فرود آمد دمی در خان دل

کس مبادا در جهان جانا چو من

بی خود و حیران و سرگردان دل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

ای خیال روی تو سلطان دل

خود چه جوری می کند بر جان دل

هجر رویت خون گشاد از چشم جان

دیده ی بیچاره شد مهمان دل

دردم از حد رفت ای دلبر مگر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

بایزید است جان و هم جانان دل

بایزید است سرور و سلطان دل

بایزید است پیشوای اهل دل

بایزید است مقتدای جان دل

بایزید است کاشف اسرار غیب

[...]

قاسم انوار

دیو را بیرون کن از دیوان دل

مدتی مردانه شو دربان دل

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه