ندارم در غم عشقت ز کس باک
بلی هستم ز هجران تو غمناک
اگر یاری دگر داری به جایم
ندارم جز تو من دلدار حاشاک
تو سرو جان مایی در گلستان
کند روزی گذر هم سرو بر خاک
منم خاشاک راه ای بحر معنی
نباشد بحر هم خالی ز خاشاک
صدف دارم درون سینه معمور
به ذکر و مدح تو ای گوهر پاک
مرا جان بر لب آمد میل ما کن
ندارد سود بعد از مرگ تریاک
بپرهیز ای خداوند جهانش
به لطف خویشتن از چشم ناپاک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو داده است ایزد گوهر پاک
که نز بادست و نز آبست نز خاک
به جستجوی او بر بام افلاک
دریده وهم را نعلینِ ادراک
زهی سلطان دارالملک افلاک
زهی تخت تو عرش و تاج لولاک
مجره زان پدید آمد که یک شب
فلک از دست قدرت جامه زد چاک
قزح زان آشکارا شد که یک روز
[...]
نهد در صبح مهری کاندر افلاک
به رسم عاشقان دامن کند چاک
چه نسبت خاک را با عالمِ پاک
که ادراک است عجز از درکِ ادراک
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.