گر به جانی می فروشد وصل خویش
من ندارم نیم جانی نیز بیش
گر قبولش می کند قربان کنم
من دریغ از وی ندارم جان خویش
مرهمی نه بر دل مسکین من
کز غم هجران دلی داریم ریش
چون دلم ریشست در هجران تو
بر سر ریشم مزن زنهار نیش
دل چو می دارم به عشقت دلبرا
آیت هجران تو خواندم ز پیش
من ندارم خویش و گر باشد یقین
رحمت بیگانه به باشد ز خویش
کیشم آن باشد که قربانش شوم
برنگردد تا جهان باشد ز کیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شیر خشم آورد و جست از جای خویش
و آمد آن خرگوش را الفغده پیش
پس درآمد زود بوتیمار پیش
گفت ای مرغان من و تیمار خویش
گفت چون بیرون شدی از شهر خویش
در کدامین شهر بودستی تو بیش؟
تندرستان را نباشد درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود ناخورده نیش
تا تو را حالی نباشد همچو ما
[...]
جمله ترسا ملت و اغلب کشیش
شانه شان هرگز ندیده بود ریش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.