گنجور

 
جهان ملک خاتون

گر زنم آهی بسوزم خرمنش

ای مسلمانان بگویید از منش

تا به حالم رحمتی آرد کنون

ورنه در عشقش بگیرم دامنش

چون بدیدم حسن رویش را به دل

گفتم الحمدی بدم پیرامنش

ای صبا گر سوی کنعان بگذری

نزدم آور بویی از پیراهنش

هم عنایت بودمی ای کاجکی

تا به دیده رفتمی من مأمنش

دست دل نگذارم از زلف دوتا

ای صبا من، تا نگردی ضامنش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

رشک میبر بر سگان ای سگ منش

همچو سگ می‌کش ز دو نان سرزنش

امیر حسینی هروی

دل که در دستم نیامد دامنش

چون شفق در خون زدم پیراهنش

اوحدی

نیست عیب ار دوست می‌دارم منش

با چنان رویی که دارد دشمنش؟

دشمن از دستم گریبان گو: بدر

من نخواهم داشت دست از دامنش

از دری کاندر شود ماهی چنین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه