جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۸

گر زنم آهی بسوزم خرمنش

ای مسلمانان بگویید از منش

تا به حالم رحمتی آرد کنون

ورنه در عشقش بگیرم دامنش

چون بدیدم حسن رویش را به دل

گفتم الحمدی بدم پیرامنش

ای صبا گر سوی کنعان بگذری

نزدم آور بویی از پیراهنش

هم عنایت بودمی ای کاجکی

تا به دیده رفتمی من مأمنش

دست دل نگذارم از زلف دوتا

ای صبا من، تا نگردی ضامنش