گنجور

 
جهان ملک خاتون

صبا با گل بگو از من دگر باز

به بستان آمدی با برگ و با ساز

ربودی دل به دستان از بر ما

درآمد بلبل خوش گو به آواز

به عشق روی گل سرو از چمنها

خرامیدند باری از سر ناز

که تا گل سرو بیند سرو در گل

کند نرگس ثنای خویش آغاز

گل خوش بو به سرو ناز می گفت

چه باشد کز درم آیی شبی باز

جوابش داد سرو بوستانی

که گفتم با صبا بسیار ازین راز

که تا آورد بویت سوی بستان

شدم از بوی جان بخشت سرافراز

ز عشق رنگ و بویت در چمنها

درآمد بلبل جانم به پرواز

گل و سرو چمن را نیست رونق

درین بستان جهان با خار می ساز

 
 
 
سعدی

تو نیکویی کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

مگر یاری درافتد محرم راز

که مرموزی توان گفتن بدو باز

ولی ترسم که گفتستند نتوان

به خورد صعوه دادن لقمهٔ باز

توانم آشنایی داد با دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه